اهمیت پیش بینی در آینده پژوهی
معمای «پیشبینی»[1] یکی از پیچیدهترین و مهمترین مسایل نظری و عملی آیندهپژوهان است. تا اواخر دهه ۵۰ میلادی، پیشبینی سنگِ بنای آیندهپژوهی بود. اما هر چه به پایان قرن بیستم نزدیک شدیم، آیندهپژوهان بیشازپیش به ضعفهای نظری و عملی پیشبینیهای دقیق با استفاده از روشهای آماری و ریاضیاتی واقف شدند. در نتیجه، جامعه آیندهپژوهی به تدریج توجه بیشتری به بدیلهای کیفی و رفتارهای آشوبناک سامانههای اجتماعی نشان داد. همزمان با این تحول، هزینه مدلسازیهای پیچیده ریاضی نیز روز به روز بیشتر میشد، در حالیکه اتکاپذیری آنها چندان تغییری نمیکرد. در نتیجه، شرکتها هم یکی پس از دیگری کارمندان متخصص پیشبینی را کنار گذاشتند. علّت این تحولات چه بود؟ با توجه به این تحولات چرا هنوز هم عدهای به پیشبینی (معمولاً متکی بر مدلهای ریاضی) میپردازند؟ اگر این پیشبینیها اهداف ما از آیندهپژوهی را محقق نمیکنند، به چه چیز دیگری نیاز داریم؟
پیش از مطرحشدن نظریه آشوب در قرن بیستم، بیشتر دانشمندان پیشبینی را بخش جداییناپذیر نظریههای علمی میپنداشتند. در گذشته، تصور عمومی این بود که پیشبینی نشانهای از صدق نظریه علمی است و در صورت درست بودن نظریه، پیشبینیهای نادرست تنها ناشی از محدودیت دانش و توان شناختی انسان است. به عبارت دیگر، با پی بردن به قوانین طبیعی و فهم شرایط اولیه میتوان به پیشبینیهای کاملاً دقیق دست یافت. برای مثال، اگر محل قرار گرفتن توپ فوتبال و نیز جهت و شدت حرکت پای ضربهزننده را بدانیم، میتوانیم با استفاده از قوانین فیزیک، پیش از زدن ضربه، پیشبینی کنیم که چند ثانیه پس از زدن ضربه، توپ کجا خواهد ایستاد.
در ابتدای پیدایش علوم اجتماعی، دانشمندان این حوزه متأثر از موفقیتهای فیزیک نیوتونی در پی کشف قوانینی مشابه در زندگی اجتماعی بودند؛ قوانینی که بتوان با استفاده از آنها آینده جامعه را «پیشبینی» و نیز «کنترل» کرد. اما خیلی زود اولین دلیلی محکم برای ناممکن بودن این آرزو پیدا شد: ۱) سرنوشت جامعه به شدت تحت تأثیر افزایش دانش بشر است؛ ۲) ما نمیتوانیم پیشرفت دانش را پیشبینی کنیم (ما نمیدانیم که ۱۰ سال دیگر چه چیزی را میدانیم!)؛ ۳) در نتیجه نمیتوانیم آینده جامعه را پیشبینی کنیم. صورت جامعتر این استدلال این است که چون آینده جامعه بشری متأثر از «عاملیت» انسانی است، نمیتوان آینده جامعه را همچون آینده توپهای فوتبال پیشبینی کرد.
البته این بدان معنا نیست که نمیتوان هیچ چیزی درباره آینده بشر گفت. به هر حال، «روندهایی» در زندگی اجتماعی وجود دارند و هر چه این روندها پرقدرتتر و پابرجاتر باشند، احتمال ادامه آنّها در آینده بیشتر است. اما این روندها، قانون طبیعی و تغییرناپذیر نیستند، بلکه گرایشهایی هستند که ممکن است در آینده تغییر کنند. پس، پیشبینیهای ما از آینده «مشروط» به «مفروضات» ما درباره ادامه، توقف یا تغییر مسیر روندها خواهد بود.
اما در قرن بیستم کشف مهمی رخ داد که امکان پیشبینی را بیش از پیش زیر سؤال برد. بر اساس نظریه آشوب، حتی اگر نقش اختیار انسان را نادیده بگیریم، باز هم نمیتوانیم آینده یک سامانه آشوبناک را پیشبینی کنیم، چون اختلافهای کوچک در شرایط اولیه، در بلندمدت به اختلافهای بزرگ منجر میشوند. بنابراین، از آنجا که هرگز نمیتوانیم شرایط اولیه یک سامانه بزرگ و پیچیده را به طور کامل بشناسیم، پیشبینیهای بلندمدت ما شانس زیادی برای موفقیت ندارند.
محدودیت دیگر پیشبینی در علوم اجتماعی این است که خودِ پیشبینیها بر رفتار انسانها اثرگذار هستند و بنابراین، یک پیشبینی میتواند مانع از تحقق خودش شود! مثلاً فرض کنیم دانشمندی پیشبینی کرده باشد که کاهش نرخ تولد به پیری جمعیت و بحران اقتصادی/امنیتی منجر میشود. با انتشار این پیشبینی سیاستگذاران دست به کار میشوند تا روند کاهش نرخ تولد را متوقف کنند. در نتیجه، انتشار پیشبینی باعث ابطال آن میشود! این تفاوتی بسیار مهم بین پیشبینی در علوم اجتماعی و علوم طبیعی ایجاد میکند. پیشبینی یک فیزیکدان از حرکت توپهای فوتبال تغییری در حرکت توپهای فوتبال ایجاد نمیکند، اما پیشبینی یک جامعهشناس از رفتار اجتماعی میتواند رفتار اجتماعی را تغییر دهد.
با توجه به این محدودیتهای پیشبینی، چرا هنوز متخصصان بسیاری در جهان به پیشبینی اشتغال دارند؟ چرا سازمانهای جهانی به طور پیاپی آخرین پیشبینیهای خود از تحولات مهم را منتشر میکنند، پژوهشگران به دنبال روشهای بهتر پیشبینی میگردند و حتی چندین شرکت خصوصی، خدمات پیشبینی را محور اصلی کسبوکار خود انتخاب کردهاند؟
اولاً، محدودیتهای پیشبینی به این معنی نیست که همه آیندههای بدیل به یک اندازه احتمال وقوع دارند. آیا ممکن است که بورکینافاسو روزی با سلاح هستهای به برزیل حمله کند؟ از نظر منطقی این فرض ناممکن نیست. اما با در نظر گرفتن شرایط فعلی، احتمال آن چقدر است؟ بعید به نظر میرسد که کسی حاضر به شرطبندی روی چنین احتمالی باشد. پس یکی از کارکردهای پیشبینی این است که مشخص میکند بر اساس بهترین منابع دانشی در دسترس، کدام آیندههای بدیل محتملتر هستند.
ثانیاً، اگرچه پیشبینی، با استفاده از بصیرت خبرگان یا مدلسازیهای آماری و ریاضیاتی، برای تحقق اهداف آیندهپژوهی کافی نیست، نمیتوان گفت که این کار بیفایده است. یاد گرفتن املای حروف انگلیسی هم برای سخن گفتن به زبان انگلیسی کافی نیست، ولی کسی نمیتواند با این استدلال آموزش املای حروف را از کتابهای آموزش زبان انگلیسی حذف کند. مدلسازیها و پیشبینیهای متکی بر آنها با واضحکردن مفروضات ذهنی، ضمن ارتقای درک ما از جهان خارج، راه را برای شناسایی آیندههای بدیل هموار میکنند.
ثالثاً، ارزش یک پیشبینی تنها در میزان محقق شدن آن نیست. چه بسا پیشبینیهایی که ارزش اصلی آنها آگاهیبخشی و جلوگیری از وقوع یک آینده نامطلوب است.
پس میتوان گفت که پیشبینی هنوز هم نقشی مهم در آیندهپژوهی بازی میکند؛ گرچه این نقش با نقش پیشبینی در سالهای پیش از دهه ۶۰ میلادی بسیار متفاوت است. با شناختی که در دهههای اخیر به دست آوردهایم میدانیم که هرگز نباید در رویارویی با پیشبینیها تحت تأثیر پیچیدگی مدلسازیهای ریاضی قرار گرفت یا پیشبینیهای فلان فرد یا سازمان شناختهشده جهانی را دقیق، عینی، حتمی و عاری از خطا دانست. همه پیشبینیها متکی بر پارهای مفروضات هستند. باید همیشه از خود بپرسیم که مفروضات این پیشبینی کدامند؟ این مفروضات چقدر قابل قبول هستند؟ اگر این مفروضات را تغییر دهیم، کدام آیندههای بدیل ظاهر خواهند شد؟ باید یادمان باشد که پیشبینیکنندگان معمولاً برای رعایت حال مخاطب عام تلاش میکنند نتیجه کار خود را به سادهترین شکل ممکن ارائه کنند و از بحث دقیق درباره مفروضات و نتایج آنها خودداری میکنند.
از جایگاه پیشبینی در آیندهپژوهی که بگذریم، پرسش مهم بعدی این است که اگر پیشبینی برای تحقق اهداف آیندهپژوهی کافی نیست، به چه چیزی غیر از پیشبینی نیاز داریم؟ همانطور که پیتر دراکر، پایهگذار مدیریت نوین، میگوید: «بهترین راه پیشبینی آینده، خلق آن است». ما هنوز هم به دلایل متعددی، که در بالا به برخی از آنها اشاره شد، از روشهای پیشبینی استفاده میکنیم و به آنها نیازمندیم. اما نباید نقش اختیار و عاملیت انسانی در شکلگیری آینده را فراموش کنیم. بخشی از سرنوشت ما تحت تأثیر عواملی خارج از کنترل ما است، اما بخش مهمی از آن نیز ناشی از عواملی است که ما توان اثرگذاری بر آنها را داریم.
شناسایی این دسته از عوامل و جهتدهی به قصد عمومی به منظور اثرگذاری بر این عوامل یکی از پایههای اصلی آیندهپژوهی (آیندهسازی) است. بدون شک استفاده از ابزارهای رسانهای نقشی برجسته در جهتدهی به قصد عمومی بازی میکند. اما این فعالیت مهم هنوز چندان در منابع آیندهپژوهی مورد توجه قرار نگرفته و کتابهای مربوط به روششناسی آیندهپژوهی آنطور که شایسته است به این موضوع نپرداختهاند. با توجه به اهمیت ویژگیها و توانهای بالقوه بومی در این امر، توسعه روشهای ذهنیتسازی اجتماعی میتواند یکی از برنامههای پژوهشی آیندهپژوهان ایرانی باشد.
[1] forecasting
منبع: ماهنامه «نامه آینده پژوهی»
جهت ارجاع دانشگاهی:
حسین ظفری، "اهمیت پیش بینی در آینده پژوهی"، وب سایت شخصی حسین ظفری، 18 مهر 1395.